سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلور نازک احساس


ساعت 00 : 00 عاشقی

تیک تاک ساعتم انگار دست بردار نیست

ساعت عاشقی است و هیچ کس بیکار نیست


تاکه ساعت میشود دو صِفر قلبم....تیک....تیک

می خورد با نام او اما همیشه یار نیست


ثانیه به ثانیه نبض دلم پر می شود

دل چه میداند که وقت صحبت ودیدار نیست


هرچه از غم های خود گفتم برایش لیک او.....

گاه میبینم که او هم مثل من غمخوار نیست
 


گاهی اوقات گمانم که خود ساعت هم

لحظه تحویلِ وقت عاشقی بیدار نیست

 

 

بگذشت در فراق تو شب های بیشمار

 


هر شب در این امید که فردا ببینمت

.

.

.

مفتون امینی


..............................................................................

از صبا پرس


که ما را همه شب تا دم صبح


بوی زلف تو


همان مونس جان است که بود...

.

.

حافظ

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/11/26ساعت 11:50 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


ز شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستم

تو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم



چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارد

دل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم



پس از این کسی نبیند به کفم پیاله ی مِی

دگرم به مِی چه حاجت چو گرفته ای تو دستم


بخدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان

که ز بودِ توست بودم که ز هستِ توست هستم


بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم

تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم



به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت

که به تار تار ِ مویت همه عمر خویش بستم



مکنم تو منع زاهد پس از این ز مِی پرستی

نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم....

.

.


هما میر افشار

 


تو بعد از کشف الکل

شاعرانه ترین کشف بشری!

من از سرودن تو

مست می شوم...

.

.

کامران رسول زاده

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 5:29 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


چای ها با خنده ات شیرین و پر هل میشود

شهد ها با اخم تو زهر هلاهل می شود



دامنت با باد می رقصد لباست با نسیم

روسری را شل کنی این رقص کامل می شود



جمع بیت قبلی و شرم و حیایت مشکل است

هر کسی حلش کند حل المسائل می شود



مادرم می گوید این دختر طلسمت کرده است

فکر کرده سحر تو با آب باطل می شود



عشق ورزیدن به تو واگیر دارد ، مسری است

تا کسی پیشت بشیند زود ناقل می شود

.

.

امیر سهرابی

 

 

دامنت با باد میرقصد،لباست با نسیم...


روسری را شل کنی این رقص کامل میشود...

دوست داشتن

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 4:57 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

 

دست‌هایت روسری را از وسط تا می‌کند

 این مثلث در مربع سخت غوغا می‌کند


مثل یک منشور در برخورد با نور سفید

 روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می‌کند


سبز، قرمز، سرمه‌ای، فرقی ندارد رنگ‌ها

 صورت تو روسری‌ها را چه زیبا می‌کند!


می‌شود هر تار مو یک «شب» ولی یک روسری

 این همه شب را چطوری در دلش جا می‌کند؟


باد می‌ریزد به دورت حسرتِ تلخ مرا

باد روزی روسری را از سرت وا می‌کند

.

.

رامین عرب نژاد 

 


 

شعر و شاعری را بیخیال...

این بار که به دنیا آمدم

گره روسری ات  می شوم

من هی...

وبه هر بهانه ای

خودم را وا میکنم از سرت

و تو محکمتر از قبل ...

گره ام میزنی پیش خودت...

.

.

.

حمید جدیدی


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 1:9 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

 

میزنم مثل فرهاد جار : " میخواهم تو را "

حضرت معشوقه، ای دلدار میخواهم تو را


مجرمی هستم که حکم بی گناهی اش تویی

رفته ام بالای چوب دار....میخواهم تو را


با نگاهت خستگی های مرا در میکنی

مثل چاییِّ پس از سیگار میخواهم تو را


هرچه را از دست سلطان خراسان خواستم

تا به حال داده و اینبار میخواهم تو را


مثل یک بچه که خیلی سرتق و لجباز هست

با هوار و گریه و اصرار میخواهم تو را


تا فراموشت کنم با قرص میخوابم ولی

صبح وقتی میشوم بیدار میخواهم تو را


هرچه هجران تلخ باشد وصل هم شیرین تر است

پس خیالی نیست با من یار سرسنگین تر است...!

 

 

حال هجران

" تو "

دانی که چه مشکل حالیست؟دلم شکست

.................................................


آزمودم دل خود را به هزاران شیوه

 

هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد

.

.

مولانا

 


 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 12:41 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

 

خنده های لب تو باز گرفتارم کرد

غمزه فرمودی وچشمان تو بیمارم کرد


روزگاری به دلم بود که آدم بشوم

خوشه ی گندم لبهات، گنه کارم کرد


خواستم راز من وتو نشود فاش ولی

مستی جام می ات،حکم به اقرارم کرد


بوسه خواهی ز لبت دست خودم نیست عزیز!

جنس مرغوب لبان تو خریدارم کرد


من غم عشق تو را از همه پنهان کردم

قصه را فاش،همین زردی رخسارم کرد


هی به خود گفتم از عشقت نزنم حرف ولی

عاقبت شهره هر کوچه وبازارم کرد!


دل بریدم زهمه خلق جهان در پی دوست

عاقبت حقد وحسد از همه بیزارم کرد


گفته بودم که دل نسپارم به کسی

خنده های لب تو باز گرفتارم کرد...پوزخند

 

 

خنده هایت چه گلی بر سر دنیا زده است ؟!!

که خدا دست به این خلق معما زده است

مست بودم به خودم آمدم و دیدم که

آتش عشق تو بر مزرعه ما زده است ....

.

.

(سعید شیروانی)

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 12:23 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      

 Design By : Pichak