بلور نازک احساس
من شبــــــــــــــم تو مـــــــــاه من بر آسمان بی من مرو.. . . . مولانا عاشقت هستم نگو این را نمی دانی بس است تا به کی این حاجت من را نمی خوانی؟ بس است هی نگو منظور چشمم را نمی فهمی عزیز هی نزن خود را به هر کوی و خیابانی، بس است. قلب من گویا تنفس می کند موی تو را پس نَکُش با روسری دل را به آسانی، بس است زیر باران ،عشق شور دیگری دارد بیا عشق بازی کن گلم، دیگر مسلمانی بس است مهربانی کن که دیگر تیز دندانی بس است درد دل کن با دلم، انکار حیرانی بس است دوستت دارم! چرا از من گریزانی؟ بس است.. . . شاعر محمد شهریار
عشق را با عشق پاسخ می دهند! اما هنوز..
پاسخی صادر نشد،... از جانب محبوب ما . . محسن نظری به چشمهایم زل زد و گفت: " با هم درستش میکنیم" چه لذتی داشت این با " هم " حتی اگر با " هم " هیچ چیزی هم درست نمیشد! حتی اگر تمام سرمایه ام بر باد میرفت! حسی که به واژه " با هم " داشتم را با هیچ چیز در این دنیا معاوضه نمیکردم. تنها کسی که وحشت تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حس من را در آن لحظات درک کند. . . کتاب : زنی ناتمام نویسنده : لیلیان هلمن ترجمه ساناز صحتی داده ام دل به تماشایِ نگاهِ تو عجیب می دهد چشمِ تو هر بار مرا سخت فریب به تو بخشیده خداوند در آن صورتِ ماه منبعِ جاذبه در مرکزِ آن چشمِ نجیب کسری از ثانیه لبخندِ تو پیچید به شهر شده سیمایِ تو بر چهره یِ مهتاب رقیب مثل آدم شده ام بنده یِ حوّاییِ تو من و زیبایی و بیتابیِ از چیدنِ سیب شیوه ی خنده ات آرامشِ احوالِ مرا زیر و رو کرده به یک حالتِ بسیار مهیب نا امیدی و غمِ دوری و دلتنگی و عشق شده در دست من از مهرِ تو اینگونه نصیب می دهی جان به من دلشده، یا می کُشی ام؟ که تو هم دردی و بیماری و هم شخص طبیب . . . جواد مزنگی
به وصف هیچ کسی جز " تو " دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعر است ، شاعر توست.. . . فاضل نظری اَهلِ نَماز میشَوَم، جُمله نیاز میشَوَم سوی حِجاز میشَوَم "باز مُقابِلَم تویی" باده ی ناب میشَوَم، شِعر و کِتاب میشَوَم یِکسَره خواب میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" هَمرَهِ موج میشَوَم، راهیِ اوج میشَوَم فوج به فوج میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" راهیِ راه میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" توی رَواق میشَوَم، کُنجِ اُتاق میشَوَم بَسته به طاق میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" ساکِت و سَرد میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی" زِنده به گور میشَوَم،"باز مُقابِلَم تویی" بَر سَرِ دار میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی . . .
لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست یا در آغوش منی، یا به تو می اندیشم
. . محمد سلمانی لبخند بزن تازه کنی بغض" بنان" را بخرام بر آشفته کنی "فرشچیان" را تلفیق سپید و غزل و پست مدرنی انگشت به لب کرده لبت منتقدان را معراج من این بس که در این کوچه بن بست یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم برگیر و بر آشوب و بزن "جامه دران " را ای کاش در این دهکده پیر بسوزند هر چه سفر و کوله و راه و چمدان را شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را قاموس غزل های منی بی برو برگرد نگذار کسی بو ببرد این جریان را . . حامد عسکری
به زیورها بیارایند مردم خوب رویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی . . سعدی .................................................. سوزش چشم من از لذت " زیبایی " توست خیره بر تو شده ام ، پلک زدن یادم رفت . . ناصر پروانی ای دخترِ زیبایِ غزل پوشِ بهاری دانی سببِ نکهت ِ این لیل و نهاری؟! تا لب به سخن وا کند آن لعل لبانت آواز نخواند به چمن مرغ و قناری سر،غنچه فرو میبرد از یمن ِ حضورت مستانه اگر پای بر این باغ گذاری پروانه خجل گشت از آن عشق ِ جگرسوز وقتی که بدانست تو در سینه چه داری! حافظ چو نشد مست از آن باده ی صافی با چشم ِ سیاه ِ تو کند باده گساری شهد و شکر و نقل وعسل، شیره ی انگور تلخند اگر لب به لب ِ یار گذاری شاید گل و پروانه و بلبل همه رنگند اما تو خود ِ رنگ و پر از نقش و نگاری داند حسن این نکته که در هر دو جهانت چیزی تو به جز عشق و به جز مهر نداری...
بهار برای من به روز و ماه نیست همینکه دامن گل دارت را به تن کنی دنیایم بهار است...
. . مهرداد قربانی
ما که جان بر کف نهادیم و به سویت آمدیم
چهره ات از رنج و غم آشفته و درهم شده
بیت آخر شد کلام آخرم پاسخ بده...!
سایه ی ماه میشَوَم، دَر تَهِ چاه میشَوَم
اینهَمه مَرد میشَوَم، مَخزَنِ دَرد میشَوَم
اَز هَمه دور میشَوَم، نقطه ی کور میشَوَم
هَمدَمِ خار میشَوَم، بی کَس و یار میشَوَم
مولانا
Design By : Pichak |