بلور نازک احساس
به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانم به تن چون روح می مانی، بمانی زنده می مانم محال است آنکه از رویت زمانی رو بگردانم... ز شرمت دل نهان کردم که عیبم را بپوشانم اگر گفتم غلط گفتم، اگر رفتم پشیمانم دمی خاموش خاموشم، دمی دیگر خروشانم که چون چشم تو بیمارم، که چون زلفت پریشانم بلا را از نگاه تو بگیرم یا بگردانم فدای تاری از مویت تمام هستی آتش به پیشت بهر قربانی تمامش را بسوزانم . . شاعر؟؟ حکایت بارانی بی قرار است اینگونه که من " دوستت دارم" ..
. . محمد شمس لنگرودی
خیال است آنکه بی یادت زمانی بگذرد بر من
دل از دستم رها می شد اگر پایش نمی بستم
بجز نام تو هر نامی، بجز راه تو هر راهی
گهی یادت به سر دارم، گهی نامت به لب دارم
بلا تشبیه میگویم بدانی حال و روزم را
به حکم حاکم چشمت بفرما اذن کارم را
Design By : Pichak |