بلور نازک احساس


عاشقت هستم نگو این را نمی دانی بس است

تا به کی این حاجت من را نمی خوانی؟ بس است


هی نگو منظور چشمم را نمی فهمی عزیز

هی نزن خود را به هر کوی و خیابانی، بس است.


قلب من گویا تنفس می کند موی تو را

پس نَکُش با روسری دل را به آسانی، بس است


زیر باران ،عشق شور دیگری دارد بیا

عشق بازی کن گلم، دیگر مسلمانی بس است


ما که جان بر کف نهادیم و به سویت آمدیم

مهربانی کن که دیگر تیز دندانی بس است


چهره ات از رنج و غم آشفته و درهم شده

درد دل کن با دلم، انکار حیرانی بس است


بیت آخر شد کلام آخرم پاسخ بده...!

دوستت دارم! چرا از من گریزانی؟ بس است..

.

.

شاعر محمد شهریار


عشق را با عشق پاسخ می دهند!

اما هنوز..

پاسخی صادر نشد،...

از جانب محبوب ما

.

.

محسن نظری


 

 

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 94/12/13ساعت 12:7 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


 Design By : Pichak