بلور نازک احساس
ای دخترِ زیبایِ غزل پوشِ بهاری
دانی سببِ نکهت ِ این لیل و نهاری؟!
تا لب به سخن وا کند آن لعل لبانت
آواز نخواند به چمن مرغ و قناری
سر،غنچه فرو میبرد از یمن ِ حضورت
مستانه اگر پای بر این باغ گذاری
پروانه خجل گشت از آن عشق ِ جگرسوز
وقتی که بدانست تو در سینه چه داری!
حافظ چو نشد مست از آن باده ی صافی
با چشم ِ سیاه ِ تو کند باده گساری
شهد و شکر و نقل وعسل، شیره ی انگور
تلخند اگر لب به لب ِ یار گذاری
شاید گل و پروانه و بلبل همه رنگند
اما تو خود ِ رنگ و پر از نقش و نگاری
داند حسن این نکته که در هر دو جهانت
چیزی تو به جز عشق و به جز مهر نداری...
بهار برای من
به روز و ماه نیست
همینکه دامن گل دارت را به تن کنی
دنیایم بهار است...
.
.
مهرداد قربانی
نوشته شده در سه شنبه 94/11/27ساعت
4:4 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( یک ) |
Design By : Pichak |