سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بلور نازک احساس


اَهلِ نَماز میشَوَم، جُمله نیاز میشَوَم

سوی حِجاز میشَوَم "باز مُقابِلَم تویی"


باده ی ناب میشَوَم، شِعر و کِتاب میشَوَم

یِکسَره خواب میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی"


هَمرَهِ موج میشَوَم، راهیِ اوج میشَوَم

فوج به فوج میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی"
 


سایه ی ماه میشَوَم، دَر تَهِ چاه میشَوَم

راهیِ راه میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی"


توی رَواق میشَوَم، کُنجِ اُتاق میشَوَم

بَسته به طاق میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی"


اینهَمه مَرد میشَوَم، مَخزَنِ دَرد میشَوَم

ساکِت و سَرد میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی"


اَز هَمه دور میشَوَم، نقطه ی کور میشَوَم

زِنده به گور میشَوَم،"باز مُقابِلَم تویی"


هَمدَمِ خار میشَوَم، بی کَس و یار میشَوَم

بَر سَرِ دار میشَوَم، "باز مُقابِلَم تویی

.

.

.
مولانا

 

 

لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست


یا در آغوش منی، یا به تو می اندیشم

.

.

محمد سلمانی


 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/12/6ساعت 1:57 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


لبخند بزن تازه کنی بغض" بنان" را

بخرام بر آشفته کنی "فرشچیان" را


تلفیق سپید و غزل و پست مدرنی

انگشت به لب کرده لبت منتقدان را


معراج من این بس که در این کوچه بن بست

یک جرعه تنفس بکنم چادرتان را


دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم

برگیر و بر آشوب و بزن "جامه دران " را


ای کاش در این دهکده پیر بسوزند

هر چه سفر و کوله و راه و چمدان را


شاید تو بیایی و لبت شربت گیلاس

پایان بدهد این تب و تاب این هذیان را


قاموس غزل های منی بی برو برگرد

نگذار کسی بو ببرد این جریان را

.

.

حامد عسکری

 

 

به زیورها بیارایند مردم خوب رویان را



تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

.

.

سعدی

..................................................


سوزش  چشم من از لذت " زیبایی "  توست


خیره بر تو شده ام ، پلک زدن یادم رفت

.

.

ناصر پروانی

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/29ساعت 12:51 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


ای دخترِ زیبایِ غزل پوشِ بهاری

دانی سببِ نکهت ِ این لیل و نهاری؟!


تا لب به سخن وا کند آن لعل لبانت

آواز نخواند به چمن مرغ و قناری


سر،غنچه فرو میبرد از یمن ِ حضورت

مستانه اگر پای بر این باغ گذاری


پروانه خجل گشت از آن عشق ِ جگرسوز

وقتی که بدانست تو در سینه چه داری!


حافظ چو نشد مست از آن باده ی صافی

با چشم ِ سیاه ِ تو کند باده گساری


شهد و شکر و نقل وعسل، شیره ی انگور

تلخند اگر لب به لب ِ یار گذاری


شاید گل و پروانه و بلبل همه رنگند

اما تو خود ِ رنگ و پر از نقش و نگاری


داند حسن این نکته که در هر دو جهانت

چیزی تو به جز عشق و به جز مهر نداری...

 


بهار برای من

به روز و ماه نیست


همینکه دامن گل دارت را به تن کنی

دنیایم بهار است...

.

.

مهرداد قربانی


 

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 94/11/27ساعت 4:4 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


ساعت 00 : 00 عاشقی

تیک تاک ساعتم انگار دست بردار نیست

ساعت عاشقی است و هیچ کس بیکار نیست


تاکه ساعت میشود دو صِفر قلبم....تیک....تیک

می خورد با نام او اما همیشه یار نیست


ثانیه به ثانیه نبض دلم پر می شود

دل چه میداند که وقت صحبت ودیدار نیست


هرچه از غم های خود گفتم برایش لیک او.....

گاه میبینم که او هم مثل من غمخوار نیست
 


گاهی اوقات گمانم که خود ساعت هم

لحظه تحویلِ وقت عاشقی بیدار نیست

 

 

بگذشت در فراق تو شب های بیشمار

 


هر شب در این امید که فردا ببینمت

.

.

.

مفتون امینی


..............................................................................

از صبا پرس


که ما را همه شب تا دم صبح


بوی زلف تو


همان مونس جان است که بود...

.

.

حافظ

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 94/11/26ساعت 11:50 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


ز شراب بوسه های تو هنوز مستِ مستم

تو ببین چقدر مستم، که سبوی مِی شکستم



چو لبان بوسه خواهت اثر ِ شراب دارد

دل اگر به مِی ببندم به خدا که پَستِ پَستم



پس از این کسی نبیند به کفم پیاله ی مِی

دگرم به مِی چه حاجت چو گرفته ای تو دستم


بخدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان

که ز بودِ توست بودم که ز هستِ توست هستم


بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم

تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم



به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت

که به تار تار ِ مویت همه عمر خویش بستم



مکنم تو منع زاهد پس از این ز مِی پرستی

نگهش مِی و لبش مِی چه کنم که مِی پرستم....

.

.


هما میر افشار

 


تو بعد از کشف الکل

شاعرانه ترین کشف بشری!

من از سرودن تو

مست می شوم...

.

.

کامران رسول زاده

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 5:29 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |


چای ها با خنده ات شیرین و پر هل میشود

شهد ها با اخم تو زهر هلاهل می شود



دامنت با باد می رقصد لباست با نسیم

روسری را شل کنی این رقص کامل می شود



جمع بیت قبلی و شرم و حیایت مشکل است

هر کسی حلش کند حل المسائل می شود



مادرم می گوید این دختر طلسمت کرده است

فکر کرده سحر تو با آب باطل می شود



عشق ورزیدن به تو واگیر دارد ، مسری است

تا کسی پیشت بشیند زود ناقل می شود

.

.

امیر سهرابی

 

 

دامنت با باد میرقصد،لباست با نسیم...


روسری را شل کنی این رقص کامل میشود...

دوست داشتن

 


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 4:57 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

 

دست‌هایت روسری را از وسط تا می‌کند

 این مثلث در مربع سخت غوغا می‌کند


مثل یک منشور در برخورد با نور سفید

 روسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می‌کند


سبز، قرمز، سرمه‌ای، فرقی ندارد رنگ‌ها

 صورت تو روسری‌ها را چه زیبا می‌کند!


می‌شود هر تار مو یک «شب» ولی یک روسری

 این همه شب را چطوری در دلش جا می‌کند؟


باد می‌ریزد به دورت حسرتِ تلخ مرا

باد روزی روسری را از سرت وا می‌کند

.

.

رامین عرب نژاد 

 


 

شعر و شاعری را بیخیال...

این بار که به دنیا آمدم

گره روسری ات  می شوم

من هی...

وبه هر بهانه ای

خودم را وا میکنم از سرت

و تو محکمتر از قبل ...

گره ام میزنی پیش خودت...

.

.

.

حمید جدیدی


نوشته شده در پنج شنبه 94/11/22ساعت 1:9 عصر توسط زهــــرا & روشنـــک نظرات ( ) |

   1   2   3      >

 Design By : Pichak